بازدید و ابراز همدردی مسئولان دانشگاه با خانواده فاطمه محمودی

۲۸ دی ۱۳۹۸ | ۰۳:۳۰ کد : ۱۱۰۳۵ امور دانشجویی اخبار معاونت
تعداد بازدید:۵۷۶
فاطمه محمودی: دلم یک تغییر «مثبت و عالی» می خواهد، تغییری که نقطه عطفی در زندگی من برای شروع و پرواز شود
بازدید و ابراز همدردی مسئولان دانشگاه با خانواده فاطمه محمودی

تمام نمای‌خانه پر از بنرهای تسلیت شده است. همۀ آنها تقریباً متن واحدی دارند. عروج شهادت گونه فاطمه محمودی.

 در یکی از روزهای غم‌زدۀ زمستان، جمعی از استادان و معاونان دانشگاه علامه طباطبائی برای ابراز همدردی به منزل فاطمه محمودی، دانش آموخته استعداد درخشان مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد این دانشگاه رفتند. فاطمه که به تازگی از دانشگاه سنت ماری کانادا برای مقطع دکتری پذیرش گرفته بود و دانشجوی ترم اول این دانشگاه بود از جانباختگان سانحه هواپیمایی اخیر است.

فضای خانه مملو از حزن و اندوه است و کسی نای حرف زدن ندارد، انگار اصلاً کسی حرفی برای گفتن ندارد. نوای قرآن در فضا پیچیده است. پدر، مادر، خواهر و برادر، همگی مشکی پوش هستند و در غم از دست دادن فاطمه.

فاطمه ورودی سال ۸۶ مقطع کارشناسی بود و پس از طی مقطع کارشناسی ارشد در سال ۹۶ از پایان‌نامه‌اش با عنوان «ارزیابی اقتصادی و زیست محیطی تولید برق به وسیله نیروگاه بادی در زنجان» در دانشگاه علامه طباطبائی دفاع کرد.

خواهر فاطمه در سخنانی بغض آلود در ارتباط با درگذشت خواهرش می گوید:‌ «من برای خودم ناراحتم، نه فاطمه! فاطمه مصداق بارز «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک، چند روزیست قفسی ساخته اند از بدنم» بود. من نمی دانم از نظر دیگران فاطمه شهید است یا نه، اما من او را شهید می دانم.»

دکتر لطیفی، معاون دانشجویی دانشگاه هم با ابراز همدردی در ادامه حرف های خواهر فاطمه می گوید: «من نمی دانم چه بگویم، اما ما را در غم خود شریک بدانید. امروز میدان جنگ عوض شده و تلاش در راه علم، خط مقدم جبهه است. در دین اسلام هم آمده که مجاهدت در راه علم از مجاهدت در میدان رزم بالاتر است. فاطمه مثال واقعی مبارز راه علم بود.»

در لابه لای صدای قرآن و بغض های مداوم،‌ خواهر فاطمه یکی از دست‌نوشته‌های او را می خواند. این یادداشت مربوط به زمانی است که کارهای ویزای فاطمه برای سفرش به کانادا انجام شده بود و او در فرودگاه آنکارا نوشته بود.

«به امید توست که زنده‌ام. الان که دارم می نویسم وسط فرودگاه آنکارا نشسته ام. ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه است. از دیشب حس عجیبی تجربه کرده ام. حس هایی که نمی دونم از کجا میان و ریشه در چی داره. آهنگ تشنگی داره. یک جای دنج نشسته‌ام. دو تا دوست کنارم هستند. مامانم رفته وضو بگیره. اینجا چهار شب موندیم. کلی خرید خوب، خوشحالم که خوب خرید کرده ام. انگشت‌نگاریم به خوبی انجام شد. به امید حق به زودی ویزای من میاد.

ردّی از اشک بر گونه های خواهر فاطمه جا خوش می کند، اشک می ریزد و می خواند: «هر وقت میام فرودگاه فکر می کنم کاش من خلبان بودم. محیط کارم آسمان بود. کاش که من همواره در آسمان پرواز کنم. دلم دو بال می خواهد برای پرواز. از صفر مرا به افق ها ببر. به بیکران ها. به هستی ازلی گره بخورم. دلم یک تغییر «مثبت و عالی» می خواهد. تغییری که نقطه عطفی در زندگی من شود و نقطه ای برای شروع و پرواز.

گریه به خواهر فاطمه امان نمی دهد و دلنوشتۀ او را نیمه تمام می گذارد.

پدرش از هدف های فاطمه صحبت کرد، هدف هایی که فاطمه همیشه به آن ها تاکید داشت: «فاطمه همیشه می گفت تلاش من برای اعتلای مطلق شیعه است و همیشه امید به آینده داشت.»

او ادامه می دهد: «با این که ۳۰ سال بیشتر نداشت طوری حرف می زد که همه از او حیرت می کردند. او معتقد بود دنیا دست صهیونیست است و آنها در زمینه های مختلف علمی، عملی و اعتقادات، آقای دنیا هستند. فاطمه می خواست با ابزار خودشان به مبارزه با آنها بپردازد و با علم، آنها را منکوب کند.»

خواهرش که گویی صحبتی از فاطمه به ذهنش رسیده بود، می گوید: «او از همان موقع آماده پرواز بود. فاطمه می خواست ما به نبودن او عادت کنیم. عید امسال اولین باری بود که فاطمه برای شرکت در دوره ای به هند رفت و پیش ما نبود. دقیقاً او می خواست ما به نبودنش عادت کنیم.»

او که چشمانش به زمین دوخته شده بود، بغضش را فرو می برد و می گوید: «فاطمه بسیار فکری متعالی داشت و همیشه به معتقدات خودش پایبند بود. همیشه می گفت چرا اجازه می دهید نخوت در زندگی شما وجود داشته باشد؟ انسان با روزمره‌گی به جایی نمی رسد. فاطمه آدم کمی نبود. همه آدم هایی که در آن هواپیما بودند آدم کمی نبودند. فاطمه پاک و معصوم بود.»

خواهر او ادامه می دهد: «فاطمه به هیچ چیز وابستگی نداشت و هدفش خدمت به بشریت بود. وقتی بعد از سه ماه برای تعطیلات به ایران آمد به او گفتم چند روز به کیش برویم. اما او گفت من فقط دو هفته وقت دارم می خواهم خدمت امام هشتم بروم و بعد با پدر و مادر بار سفر مشهد بست. بعد سفر فاطمه سبک بود. انگار آماده رفتن بود.»

این نخبۀ شهید از  زمان دبیرستان با حافظ انس گرفته بود. خواهرش در این باره می گوید: «همیشه کنار تخت فاطمه، کتاب حافظ بود. وقتی چمدانش را بست که عازم شود با همۀ محدودیت باری که وجود داشت، حاضر نشد از فیه ما فیه، منطق الطیر، قرآن و کتاب حافظش جدا شود. او می گفت این کتاب ها، آنجا پیدا نمی شوند.»

در ادامه دکتر لطیفی، هم که تحت تاثیر سخنان خواهر فاطمه قرار گرفته بود، او را مانند همۀ دانشجویان دانشگاه علامه طباطبائی فرزند خود دانست و گفت: «همه ما مثل شما داغدار دخترمان هستیم. وظیفه ماست که از همه دانشجویانمان حمایت کنیم و به آنها اهمیت دهیم.»

مادر فاطمه حرف دکتر لطیفی را تایید کرد و گفت: «اگر همه ما به این بچه ها توجه کنیم و بدانند که برای ما اهمیت دارند چرا کشورشان را رها کنند؟ آنها باید در همین خاک بمانند. امید این بچه ها از بین رفته است. رشته پیوند بازار کار و دانشگاه از میان رفته است».

مادر فاطمه ادامه می دهد: «فاطمه بزرگ شده بود. بعد این سه ماه که او را دیدم نمی دانستم چه بگویم. فقط باید می گفتم چقدر بزرگ شدی دخترم» و فاطمه بزرگ شده بود. به حدی بزرگ که تنها آسمان توانست روح او را در آغوش بگیرد.»

دکتر گودرزی، رئیس موسسه آموزش عالی بیمه اکو که خود زمانی استاد فاطمه بوده، اذعان می کند: «امروز همه دانشجویان از مسائل کلانی رنج می برند که در سطح جامعه وجود دارد. برای دانشجویان بعد ادامه تحصیل، بازار کاری وجود ندارد.»

گفتنی است، در پایان این دیدار، لوح یادبودی از طرف دکتر سلیمی، رئیس دانشگاه علامه طباطبائی برای ابراز همدردی و بیان تسلیت به خانواده این مرحومه اهدا شد.


نظر شما :