روایت یک ماجرا؛
روایت دانشجوی دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی از مسئول اتوماسیون تغذیه دانشگاه/ آقای بهرامی هر جا هستی دمت گرم
صبح زود از همدان حرکت کردم و برای یک قرار کاری با استاد راهنما تا دانشکده ادبیات رفتم خستگی رانندگی چند ساعته و جلسه مفصل با استاد رمقی برام نگذاشته بود.
موقع خروج از دانشکده متوجه سلف دانشجویی شدم، با خودم گفتم خوبه که ناهارم رو اینجا بخورم که بتونم بقیه کارهام رو راحت انجام بدهم.
وقتی به سامانه مراجعه کردم متوجه شدم که سلف ادبیات برای من فعال نیست چون من دانشجوی دانشکده الهیات هستم به مسئول سلف مراجعه کردم گفت اعمال تغییر از دسترس ایشون خارجه و باید با اداره تغذیه دانشگاه تماس بگیرم که تو سامانه سلف رو برای من عوض کنن.
با تعجب و ناامیدی به سمت تابلو اعلاناتی که شماره تلفن روش نوشته شده بود حرکت کردم شماره رو گرفتم؛ کاملا مطمئن بودم که کسی پاسخگو نخواهد بود.
دو یا سه بوق خورد و صدای از پشت خط گفت: "سلام ، بفرمایید" با شک و تردید ادامه دار سلام کردم و پرسیدم: "آقای بهرامی؟!" تایید کرد و مشکلم رو بهش گفتم، شماره دانشجوییم رو سوال کرد و بعد از پاسخ من گفت: "سلف ادبیات رو برات فعال کردم میتونی غذای روزفروش بگیری" تشکر کردم و ژتون رو از دستگاه گرفتم. شاید اون روز میشد از بیرون دانشگاه غذا تهیه کنم و ...
فقط خواستم این روایت رو انجام بدم که مسئولیت پذیری و حس وظیفه شناسی یک کارمند خوب رو برای بقیه روایت کنم برادر عزیزی که از نزدیک ندیدمش و شاید اسمش رو هم اشتباه روایت کرده باشم فقط خواستم بگم آقای بهرامی هر جا هستی دمت گرم.
خداقوت
قصری فر، دانشجوی دکتری مدرسی معارف اسلامی
نظر شما :